-
هرکس که سر زلف تو آورد بدستشاعر : عبيد زاکاني از غاليه فارغ شد و از مشگ برستهرکس که سر زلف تو آورد بدستداند که ميان اين و آن فرقي هستعاقل نکند نسبت زلفت با مشگوافتاد مرا چشم بدان نرگس مستتا مهر توام در دل شوريده نشستوين اشگ ز دامنم نميدارد دستاين غم ز دلم نمينهد پاي برونمحراب جهانيان خم ابرويتاي مقصد خورشيد پرستان رويتسر رشتهي دلهاي پريشان مويتسرمايهي عيش تنگدستان دهنتگفتم جانم گفت که قربان منستگفتم عقلم گفت که حيران منستدر سلسلهي زلف پريشان منستگفتم که دلم گفت