-
باز فکند در چمن، بلبل مست غلغلهشاعر : عبيد زاکاني گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حاملهباز فکند در چمن، بلبل مست غلغلهاز ره صبح کاروان از در غيب قافلهعطر فروش باغ را لحظه به لحظه ميرسدخرده و خرقه در ميان غنچهي تنگ حوصلهمست شده است گوئيا کز سر ذوق مينهدوه که چه نازنين بود گلرخ عنبرين کلهنافه گشا شده صبا غاليه سا نسيم گلگوش به بلبل سحر خواسته جام و بلبلهمست شبانه در چمن جلوهکنان چو شاخ گلخوش نبود ميان ما فصل بهار فاصلهاي بت نازنين من دور مشو ز پيش مندر ره انتظار شد پاي