-
در ما به ناز مينگرد دلرباي ماشاعر : عبيد زاکاني بيگانهوار ميگذرد آشناي مادر ما به ناز مينگرد دلرباي ماتا خود چه گفت دشمن ما در قفاي مابيجرم دوست پاي ز ما درکشيده بازترسم به گفتگو کشد اين ماجراي مابا هيچکس شکايت جورش نميکنمزيرا که فارغست طبيب از دواي ماما دل به درد هجر ضروري نهادهايمديوانه ميشود دل آشفته راي ماهردم ز شوق حلقهي زنجير زلف اوبي شک بسوزدش دل سنگين براي مابر کوه اگر گذر کند اين آه آتشيناو ميکند هميشه خرابي بجاي ماشايد که خون ديده بريزي عبيد از آن