-
زمين به لرزه درآيد ز دل تپيدن منشاعر : صائب تبريزي شود سپهر زمينگير از آرميدن منزمين به لرزه درآيد ز دل تپيدن منتوان بريد به آواز دل تپيدن منهزار مرحله را چون جرس دل شبهانميرسد چو به کس فيضي از رسيدن منمرا چو آبله بگذار تا شوم پامالکه داد وحشت خاطر دهد رميدن منفغان که زير فلک نيست آنقدر ميداننهفته است در آغوش آرميدن منهزار فتنهي خوابيده چون شراب کهنکه برگ کاه شود مانع پريدن مندرين رياض، چو چشم آن ضعيف پروازمکه روشن است جهان از نفس کشيدن منمرا چون صبح ب