-
ما رخت خود به گوشهي عزلت کشيدهايمشاعر : صائب تبريزي دست از پياله، پاي ز صحبت کشيدهايمما رخت خود به گوشهي عزلت کشيدهايمپايي که ما به دامن عزلت کشيدهايممشکل به تازيانهي محشر روان شوددامان هر که را به شفاعت کشيدهايمگرديده است سيلي صرصر به شمع مازهري که ما ز تلخي غربت کشيدهايمصبح وطن به شير مگر آورد برونتا قطرهاي ز ابر مروت کشيدهايمگرديده است آب دل ما ز تشنگييک عمر گوشمال نصيحت کشيدهايمآسان نگشته است بهنگ، ساز ماجايي که ما نفس به فراغت کشيدهاي