-
ما هوش خود با بادهي گلرنگ دادهايمشاعر : صائب تبريزي گردن چو شيشه بر خط ساغر نهادهايمما هوش خود با بادهي گلرنگ دادهايمچون موج تا عنان به کف بحر دادهايمبر روي دست باد مرادست سير ماخون خوردهايم تا گره دل گشادهايميک عمر همچو غنچه درين بوستانسراچون صبح ما ز روز ازل پير زادهايماز زندگي است يک دو نفس در بساط ماافتاده نيست خاک، اگر ما فتادهايمبر هيچ خاطري ننشسته است گرد مادر چشم خود سوار، وليکن پيادهايمچون طفل نيسوار به ميدان اختيارسهل است اگر به خ