-
مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارمشاعر : صائب تبريزي ز هيچ چشمهي ديگر اميد آب ندارممکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارماميد گوهر سيراب ازين سراب ندارمخوشم به وعدهي خشکي ز شيشه خانهي گردونچو بازگشت به اين منزل خراب ندارمچرا خورم غم دنيا به اين دو روزه اقامت؟همين بس است که پرواي انقلاب ندارمدر آن جهان ندهد فقر اگر نتيجه، در اينجادرين بساط بجز پردههاي خواب ندارممبين به موي سفيدم، که همچو صبح بهارانکه من ز دست تهي، روي ماهتاب ندارمترا که هست مي از ماهتاب روي مگ