-
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفتشاعر : صائب تبريزي تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفتتابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفتاز کمين تا سر برآوردم، شکار از دست رفتتا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبودخردهي عمرم که چون نقد شرار از دست رفتداغهاي نااميدي يادگار از خود گذاشتدست تا ابر دست سودم، نوبهار از دست رفتتا نفس را راست کردم، ريخت اوراق حواسخويش را نشناختم، آيينهدار از دست رفتپي به عيب خود نبردم تا بصيرت داشتمتا عنان آمد به دستم، اختيار ا