-
چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ماشاعر : صائب تبريزي باده از جوش نشاط افتاد و در جوشيم ماچشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ماکز سحرخيزان آن صبح بناگوشيم مانالهي ما حلقه در گوش اجابت ميکشدگر به ظاهر چون شراب کهنه خاموشيم مافتنهي صد انجمن، آشوب صد هنگامهايمکز سخن فهمان آن لبهاي خاموشيم مانامهي پيچيده را چون آب خواندن حق ماستچون کمند زلف، گستاخ بر و دوشيم مابي تامل چون عرق بر روي خوبان ميدويمگر چه عمري شد درين ميخانه در جوشيم مااز شراب مارگ خامي است صائب