-
نه دل ز عالم پر وحشت آرميده مراشاعر : صائب تبريزي که پيچ و تاب به زنجيرها کشيده مرانه دل ز عالم پر وحشت آرميده مرابه خاک راهگذر ريخت ناچشيده مراچو جام اول مينا، سپهر سنگيندلغبار دل شود افزون ز آب ديده مراچو آسيا که ازو آب گرد انگيزدبه سير عالم ديگر، دل رميده مرارهين وحشت خويشم که ميبرد هر دمکه تا رسيده به لب، جان به لب رسيده مرانثار بوسهي او نقد جان چرا نکنم؟درين شکفته چمن، ديدهي نديده مرابه صد هزار صنم ساخت مبتلا صائب
#سرگرمی#