-
اگر خواهي که بيني چشمهي خورشاعر : شيخ محمود شبستري تو را حاجت فتد با جسم ديگراگر خواهي که بيني چشمهي خورتوان خورشيد تابان ديد در آبچو چشم سر ندارد طاقت تابدر ادراک تو حالي ميفزايداز او چون روشني کمتر نمايدکز او پيداست عکس تابش حقعدم آيينهي هستي است مطلقدر او عکسي شد اندر حال حاصلعدم چون گشت هستي را مقابليکي را چون شمردي گشت بسيارشد آن وحدت از اين کثرت پديداروليکن نبودش هرگز نهايتعدد گرچه يکي دارد بدايتاز او با ظاهر آمد گنج مخفيعدم در ذات خود چون بود صافيکه