-
چو بگذشت از غم دنيا به غفلت روزگار توشاعر : سيف فرغاني در آن غفلت به بيکاري بشب شد روز کار توچو بگذشت از غم دنيا به غفلت روزگار توکه هر ساعت شب قدرست اندر روزگار توچو عمر تو بنزد تست بيقيمت، نميدانيتو مرداري خوري آنگه که سگ باشد شکار توچو روبه حيلهها سازي ز بهر صيد عوانيمگر سيري نميداند سگ مردار خوار توتو همچون گربه آنجايي که آن ظالم نهد خوانيز بي ناني اگر از حد گذشتهست اضطرار توطعامش لحم خنزير است و چون آبش خوري شايدز بهر مرگ جان خود دل پرهيزگار توز ب