-
نميدانم که چون باشد به معدن زر فرستادنشاعر : سيف فرغاني به دريا قطره آوردن به کان گوهر فرستادننميدانم که چون باشد به معدن زر فرستادنوليکن روزها کردم تامل در فرستادنشبي بيفکر، اين قطعه بگفتم در ثناي توکه آب پارگين نتوان سوي کوثر فرستادنمرا از غايت شوقت نيامد در دل اين معنيکه مس از ابلهي باشد به کان زر فرستادنمرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستمکه بانگ زاغ چون شايد به خنياگر فرستادنچو بلبل در فراق گل ازين انديشه خاموشمبه آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادنحديث