-
کم خور غم تني که حياتش به جان بودشاعر : سيف فرغاني چيزي طلب که زندگي جان به آن بودکم خور غم تني که حياتش به جان بودتا در زمين جسم تو آب روان بودهيچش ز تخم عشق معطل روا مدارروح سبک ز بار محبت گران بودآن کس رسد به دولت وصلي که مروراعشقي که زندهاي چو تواش در ميان بودچون استخوان مرده نيايد به هيچ کاراز هفت عضو هستي تو جان ستان بودمعشوق روح بخش به اول قدم چو مرگکب حيوة از آتش عشقش روان بودآخر به عشق زنده کند مر تو را که اوست،ديدند و گر تو نيز ببيني چنان بوداز تو چه