-
اي مرد فقر! هست تو را خرقهي تو تاجشاعر : سيف فرغاني سلطان تويي که نيست به سلطانت احتياجاي مرد فقر! هست تو را خرقهي تو تاجو آنگاه از ملوک جهان ميستان خراجتو داد بندگي خداوند خود بدهچون بيضهاي نهي مکن آواز چون دجاجگر طاعتي کني مکنش فاش نزد خلقاين آرزوت اگرچه کند در دل اختلاجمحبوب حق شدن به نماز و به روزه نيستبر فرق جان تو نهد از حب خويش تاجچون هر چه غير اوست به دل ترک آن کنيبا نفس خود جدل کن و با طبع خود لجاجدر نصرت خرد که هوا دشمن وي استبيمار را به دم چو مس