-
از آن شکر که تو در پستهي دهان داريشاعر : سيف فرغاني سزد که راتبهي جان من روان دارياز آن شکر که تو در پستهي دهان دارينه آن سگم که تو تيمار من به نان داريبه بوسه تربيتم کن که من برين درگهچو ديگران که چه رخسار دلستان دارينظر در آينه کن تا تو را شود روشنتو خويشتن بستاني که دست آن دارياگر کسي ندهد دل به چون تو دلداريکه قد سرو و رخ همچو گلستان داري،جماعتي که در اوصاف تو همي گويندز غنچهها که بر اطراف بوستان دارينظر در آن گل رو ميکنند، بيخبرندکه همچو من به سخن ر