-
تا نقش تو هست در ضميرمشاعر : سيف فرغاني نقش دگري کجا پذيرمتا نقش تو هست در ضميرمو آن کافر زلف را اسيرمآن هندوي چشم را غلامممستي است که ميزند به تيرمچشم تو به غمزهي دلاويزاو محتشم است و من فقيرماي عشق مناسبت نگهدارو اين خود صفتي است ناگزيرم،صدسال اگر بسوزم از عشقکاخر چو بسوختم بميرمباشد چو چراغ حاصلم آنکو آتش تيز و من حريرمگر عشق بسوزدم عجب نيستهم کشته شوم اگر نميرمشمعم که به عاقبت درين سوزپندي که بداد عقل پيرمدر گوش نکردم از جواني«بنشينم و صبر پيش گيرم»برخاستهام بدان ک