-
زهي با لعل ميگونت شکر هيچشاعر : سيف فرغاني خهي با روي پر نورت قمر هيچزهي با لعل ميگونت شکر هيچملاقاتي لبت را با شکر هيچعزيزش کن به دندان گر بيفتدحديثم در دهانت هيچ در هيچعرق بر عارض تو آب بر آبکه مردم چون سخن گويند بر هيچز وصف آن دهان من در شگفتمنميپرسي ز حال من خبر هيچمن از عشق تو افتاده بدين حالنديدهستي مرا بر رهگذر هيچچنان بيگانه گشتهستي که گوييبجز حسرت نديدم ما حضر هيچنشستم سالها بر خوان عشقتچه آوردي تو ما را از سفر؟ هيچ!دلي از سيف فرغاني ببردي