-
جز من به جهان نبود کس در خور عشقشاعر : سنايي غزنوي زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشقجز من به جهان نبود کس در خور عشقدارم سر آنکه سر کنم در سر عشقيک بار به طبع خوش شدم چاکر عشقتا باز رهم من از بلا و سر عشقتحويل کنم نام خود از دفتر عشقعشق آفت دينست که دارد سر عشقنه بنگرم و نه بگذرم بر در عشقجز مسند عشق نيست در مفرش عشقجز تير بلا نبود در ترکش عشقجان بايد جان سپند بر آتش عشقجز دست قضا نيست جنيبت کش عشقوين رنج تو هست از دل آوردهي عشقگويند که کردهاي دلت بردهي عشقبينن