-
روح مجرد شد خواجه زکيشاعر : سنايي غزنوي گام چو در کوي طريقت نهادروح مجرد شد خواجه زکيدست به انصاف و سخا بر گشادخواست که مطلق شود از بند غيرزادهي هر چار گهرباز داددادهي هر هفت فلک بذل کردگر چه صورت به خاک تيره سپردصدر اسلام زنده گشت و نمردهم بخردان گذاشت عالم خرددر جهان بزرگ ساخت مکانزنده را مرثيت که يارد بردپس تو گويي که مرثيت گويشصد و پنجه مسافر خشک بفشردبه گرماي تموز از سرد سوزشزهي قسمت رهي و ژاله شاکردرهي رفت و غلام برده بردهزهي زنگي زن کيسه کج افسردزه اي پستت بمانده