-
شگفت آيد مرا بر دل ازين زندان سلطانيشاعر : سنايي غزنوي که در زندان سلطاني منم سلطان زندانيشگفت آيد مرا بر دل ازين زندان سلطانيبه دست دشمنان درمانده اندر چاه ظلمانيغريب از جاه طوراني ز نافرماني لشکرهمه در عشوه مغرورند از غمري و نادانيسپاه بيکران داري وليکن بي وفا جملهز گلشنهاي روحاني به گلخنهاي جسمانيز بدرويي و خودرايي همه يکبارگي رفتهکه گلشنهاي جسماني ست گلخنهاي روحانيطلبکارند نزهت را و نشناسند اين مايهکه قوت گير دار جان را دهي ياقوت رمانيروا باشد که قوت ج