-
از خانه برون رفتم من دوش به نادانيشاعر : سنايي غزنوي تو قصهي من بشنو تا چون به عجب مانياز خانه برون رفتم من دوش به نادانيپيداش مسلماني در عرصهي بلسانياز کوه فرود آمد زين پيري نورانيگفتم که بلي دارم بي سستي و کسلانيچون ديد مرا گفت او داري سر مهمانيدانم که مرا زين پس نوميد نگردانيگفتا که هلاهين رو گر بر سر پيمانينه عيب ز همسايه نه بيم ز ويرانيرفتم به سرايي خوش پاليزه و سلطانيقومي همه قلاشان چون ديو بيابانيدر وي نفري ديدم پيران خراباتيهمچون الف کوفي از عوري و