-
دي ز دلتنگي زماني طوف کردم در چمنشاعر : سنايي غزنوي يک جهان جان ديدم آنجا رسته از زندان تندي ز دلتنگي زماني طوف کردم در چمنبي دهن خندان درخت و بي زبان گويا چمنبي طرب خوشدل طيور و بيطلب جنبان صبانرگس آنجا خوش بخفته در کنار نسترنسوسن آنجا بر دويده تا ميان سرو بنفوطهي کحلي بنفشه شعر سيما بي سمنچاک کرده بر نواي عندليب خوش نواشاخ مرجان ارغوان و عقد گوهر ياسمنبسته همچون گردن و گوش عروس جلوهگرنقش بيرون سوي و نقاش از درون سو خامه زنبوي بيرون سوي و عطار از درون سو م