-
بنه چوگان ز دست اي دل که گمشد گوي در ميدانشاعر : سنايي غزنوي چه خيزد گوي تنهايي زدن در پيش نامردانبنه چوگان ز دست اي دل که گمشد گوي در ميدانکه چوگانيست از تقدير و ميدانيست از ايمانچو گويي در خم چوگان فگن خود را به حکم اوچو اين کردي و آن ديدي شوي چون گوي سرگردانبدين چوگان مدارا کن وز آن ميدان مکافا بينکه بيني از ره حکمت جمال حضرت سلطانز خود تا گم نگردي باز هرگز نيست اين ممکنرسيد آنجا کزو تا حق کماني بود و کمتر زاننه سيد بود کز هستي شبي گمشد درين منزلپ