-
وگر ز مردي بر هفت چرخ پاي نهمشاعر : سنايي غزنوي نه سر ز چنبر گردون دون برون ببرموگر ز مردي بر هفت چرخ پاي نهمک او شرارهي شرست و من سپيد سرمعجب مدار که از روزگار خسته شومبفر فطنت دانم که من نه زين نفرمازين نفر به نفير آمدم نفور شدمکه هم ز خاکم من ز گوهر دگرمچرا نسازم با خاکيان درو فلکگمان برم که به ذات و صفات پيشترمز پيشواي امير فلک به رتبت و عقلچو چشم اعما نوميد مانده از سحرمز نور فطنت در ظلمت شب فطرتچو گنده پيري در دست بنده جلوهگرمبدين دو ژاژ مزخرف به پيش چشم خ