-
قهرمان مبارزه با آتش آتش زبانه میکشید و جلوتر میآمد. سرش شده بود وزنهای سنگین. نفسش بالا نمیآمد از هجوم دودی که توی ریههایش انباشته شده بود. هرم گرما توی صورتش میزد. سقف مثل سایه بود از میان آن همه آتش و دود. چشمهایش میان شعلههای سرخ، دنبال پسربچه بود؛ پسرکی که خانوادهاش نگران و مضطرب، بیرون آتش منتظرش بودند.
چشم گرداند میان شعله ها. پسرک را دید که از ترس مچاله شده بود یک گوشه اتاق. جلوتر رفت، دست اندا