-چهارتا خانواده دنبال هم راه افتاده بودیم رفته بودیم اطراف تهران، زیر سایه درختی، لب رودی، کنار سبزه ای. لوبیا پلو و کتلت و کوفته و باقالی پلو را گذاشتند وسط و مشغول خوردنش شدیم. همهمه ای بود. یکی نمک می خواست، یکی پیاز می خواست، یکی می گفت از گوشت بدش می آید، یکی می گفت کاش بادمجان ترشی هم داشتیم، یکی هم دنبال ته دیگ می گشت که کم آمده بود و به او نرسیده بود. من سیزده سالم بود. کمی بیشتر. با بچه های دیگر فامیل جفت شده بودیم و شیطنت می کردیم. بعد ناهار تاب بستیم به درخت گردو. بعد دست رشته بازی کردیم. همه بلد بودند بل بگیرند غیر من. بیشترین سوتی آن روز را توی بازی ها من دادم. زن ها پا شدند بساط آ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان