-
اي رفيقان دوش ما را در سرايي سور بودشاعر : سنايي غزنوي رفتم آنجا گر چه راهي صعب و شب ديجور بوداي رفيقان دوش ما را در سرايي سور بودهر چه اندر کل عالم عاشقي مستور بودديدم اندر راه زي درگاه آن شاه بتانکز جمال خوب رويان نور اندر نور بوداز چراغ و شمع کس را ياد نامد زان سببزان که اشک عاشقانش لولو منثور بودکس نثاري کرد نتوانست اندر خورد اوزان که خاک کوي او از عنبر و کافور بودبوي خوش نمد به کار اندر سراسر کوي اوتکيهگاه عاشقانش ديدههاي حور بودفرش ميدانش ز رخسار و