-
عاشقانت سوي تو تحفه اگر جان آرندشاعر : سنايي غزنوي به سر تو که همي زيره به کرمان آرندعاشقانت سوي تو تحفه اگر جان آرندعرق سنگ سوي چشمهي حيوان آرندور خرد بر تو فشانند همي دان که هميرخت خر بنده به بنگاه شتربان آرندور دل و دين به تو آرند عجب نبود از آنکچيست کن نيست ترا تا سوي تو آن آرندهر چه هستيست همه ملک لب و خال تواندآدم کافر و ابليس مسلمان آرندنوک مژگانت بهر لحظه همي در ره عشقروح را از قفس سدره به مهمان آرندچينهي دام لبان تو زمان تا به زمانعقل را کاج زنان بر