-
تا ز سر شادي برون ننهند مردان صفاشاعر : سنايي غزنوي دست نتوانند زد در بارگاه مصطفاتا ز سر شادي برون ننهند مردان صفاخون روان گشتست از حلق حسين در کربلاخرمي چون باشد اندر کوي دين کز بهر حقتا ابد اندر دهد مرد بلي تن در بلااز براي يک بلي کاندر ازل گفتست جانغم کند ناچار خاکي را بنسبت اقتضاخاک را با غم سرشت اول قضا اندر قدرزهره ني کس را که گويد از ازل يک ماجرااهل معني ميگدازند از پي اعلام راهفتصد سال از جگر خون راند بر سنگ و گيانيم روز اندر بهشت آدم عديل ملک بوددر