-
اي گشته ز تابش صفاي توشاعر : سنايي غزنوي آيينهي روي ما قفاي تواي گشته ز تابش صفاي توبا صفوت و نور خاکپاي توبادست به دست آب و آتش رابس نيست رقيب تو ضياي توبا تو چه کند رقيب تاريکتاز سايهي کاف کبرياي توخود قاف ز هم همي فرو ريزدتا لاف زنم ز روي و راي تودر کوي تو من کدام سگ باشملافي بزند ز تو گداي توهر چند که خوش نيايدت هل تانابوده بهاي يک بهاي تواين هژده هزار عالم و آدمزان هژده قلب شد بهاي توقيمت گر تو حسود بود اي جانوي شادي ما همه بقاي تواي راحت تو همه فناي ماچه خشک و چه