-
چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيمشاعر : سنايي غزنوي در مغاک خاک تيره روشنايي يافتيمچشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيماز قناعت پايگاه پادشايي يافتيمگر چه ما دور از طمع بوديم يک چندي کنونپشت بر کرديم و با حق آشنايي يافتيمما ازين باطل خوران آشنا بيگانهوارکز «قل الله ثم ذرهم» موميايي يافتيمهرگز از بار حسد خسته نگردد پشت ماآخر اندر نشهي اخرا رهايي يافتيماول اندر نشهي اولا گرفتار آمديمکار سرمان بود و آخر کار پايي يافتيمخاکپاي کمزنان شد توتياي چشم ماچاکري کرد