-
اي ديدن تو حيات جانمشاعر : سنايي غزنوي ناديدنت آفت روانماي ديدن تو حيات جانمبفروز به نور وصل جانمدل سوختهاي به آتش عشقجز نام ز عيش بر زبانمبيعشق وصال تو نباشدبي روي تو بود چون توانماکنون که دلم ربودي از مندرمانش جز از تو مي ندانمدرديست مرا درين دل از عشقهمواره به کوي تو دوانمبر بوي تو ز آرزوي رويتجز نام تو نيست بر زبانمتا گوش همي شنيد نامتلولوست هميشه بر رخانمتا لاله شدت حجاب لولووين اشک به رنگ ناردانمگلناي بهي شدم ز تيمارشور دل و نور ديدگانمشد خال رخ تو اي نگارينمن بنده