-
اي من غلام روي تو تا در تنم باشد نفسشاعر : سنايي غزنوي درمان من در دست تست آخر مرا فرياد رساي من غلام روي تو تا در تنم باشد نفسدر کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرسدر داستان عشق تو پيدا نشان عشق توار بي تو باشم در بهشت آيد به چشمم چون قفسنيکو بشناسم ز زشت در عشقت اي حورا سرشتدارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوساز نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بودهر ساعت از بس نالهها بر من فرو بندد نفسچشم بسان لالهها اشکم بسان ژالههاگر کافرم گر مومنم محراب من روي ت