-
چه رنگهاست که آن شوخ ديده ناميزدشاعر : سنايي غزنوي که تا مگر دلم از صحبتش بپرهيزدچه رنگهاست که آن شوخ ديده ناميزدگهي به بلعجبي فتنهاي برانگيزدگهي ز طيره گري نکتهاي دراندازدکه صد هزار دل از غمزه درنياويزدبه هيچ وقت به بازي کرشمهاي نکندگهش چو خوانم با من به قصد بستيزدگهي کزو به نفورم بر من آيد زودچو دود يافت ز بهر سنايي آميزدز بهر خصم همي سرمه سازد از ديدهکه هيچ تشنه ز آب فرات نگريزدخبر ندارد از آن کز بلاش نگريزمز عشق نعرهي «هل من مزيد» برخيزدهزار شربت زهر ار