-
عشق ازين معشوقگان بي وفا دل بر گرفتشاعر : سنايي غزنوي دست ازين مشتي رياست جوي دون بر سر گرفتعشق ازين معشوقگان بي وفا دل بر گرفتاز در سلمان در آمد دامن بوذر گرفتعالم پر گفتگوي و در ميان دردي نديدروي از عيسا بگردانيد و سم خر گرفتاينت بي همت که در بازار صدق و معرفتاز براي فتنه را شاگردي آزر گرفتسامري چون در سراي عافيت بگشاد لبخاک سيم از حرص پنداري که آب زر گرفتنان اسکندر خوري و خدمت دارا کنيکز ميان خشک رودي ماهيان تر گرفتبلعجب بازيست در هنگام مستي با فقرتا شبي