-
وجود عاريتي دل درو نشايد بستشاعر : سعدي همانکه مرهم جان بود دل به نيش بخستوجود عاريتي دل درو نشايد بستهمي به عالم علوي رود ز عالم پستاگر جواهر ارواح در کشاکش نزعکه شوق ميبستاند عنان عقل از دستبر آب ديدهي مهجور هم ملامت نيستکه چون فرو دود آبش چو شاخ تر بشکستدرخت سبز نميبيني اي عجب در باغکه بامداد قيامت درو توان پيوستچگونه تلخ نباشد شب فراق کسيبر آب و باد کجا باشد اعتماد نشست؟جهان بر آب نهادست و زندگي بر بادکه خيمه برکن و آخور هنوز خنگ نبستچو لشکري که به گوش آيدش ن