-
گر قدمت هست چو مردان بروشاعر : سعدي ور عملت نيست چو سعدي بنالگر قدمت هست چو مردان بروانت رجائي و عليک اتکالرب اعني و اقل عثرتيلايتهدي و يعي ما يقالان هوي النفس يقد العقالميبردش سوي يمين و شمالخاک من و تست که باد شمالوانتهض القوم و شدوا الرحالما لک فيالخيمة مستلقياديگرش از دست مده بر محالعمر به افسوس برفت آنچه رفتافلح من هياء زاد الملقد و عرالمسلک يا ذاالفتيبر من و تو روز و شب و ماه و سالبس که در آغوش لحد بگذرديعقبها الهدم او الانتقاللاتک تغتر بمعمورةسنگ اجل بشکندش چون