-
نظر دريغ مدار از من اي مه منظورشاعر : سعدي که مه دريغ نميدارد از خلايق نورنظر دريغ مدار از من اي مه منظورچرا چو چشم بد افتادهام ز روي تو دوربه چشم نيک نگه کردهام تو را همه وقتچو دردمند بنالد نداريش معذورتو را که درد نبودست جان من همه عمرکه شب چگونه به پايان همي برد رنجور؟تن درست چه داند به خواب نوشين درز سحر چشم تو بيچاره ماندهام مسحورمرا که سحر سخن در همه جهان رفتستعبارت لب شيرين چو لل منثوردو رسته لل منظوم در دهان داريزمين پارس بهشتست گفتمي و تو حوراگر نه و