-
برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغشاعر : سعدي چون دست ميدهد نفسي موجب فراغبرخيز تا تفرج بستان کنيم و باغوين باد مختلف بکشد روزي اين چراغکاين سيل متفق بکند روزي اين درختبلبل ضرورتست که نوبت دهد به زاغسبزي دميد و خشک شد و گل شکفت و ريختکردست خاکشان گل ديوارهاي باغبس مالکان باغ که دوران روزگارخود وقت مرگ مينهد اين مرده ريگ داغفردا شنيدهاي که بود داغ زر و سيمبعد از من و تو ابر بگريد به باغ و راغبس روزگارها که برآيد به کوه و دشتميراث بس توانگر و مردار بس کلاغسعدي به مال