-
آن به که چون مني نرسد در وصال دوستشاعر : سعدي تا ضعف خويش حمل کند بر کمال دوستآن به که چون مني نرسد در وصال دوستکاين شوخ ديده چند ببيند جمال دوسترشک آيدم ز مردمک ديده بارهاباري بسوزدش سبحات جلال دوستپروانه کيست تا متعلق شود به شمعباشد که در فتد شب قدر وصال دوستاي دوست روزهاي تنعم به روزه باشدر تنگناي صحبت دشمن، مجال دوستدور از هواي نفس، که ممکن نميشودياران بدين قدر بکنند احتمال دوستگر دوست جان و سر طلبد ايستادهايماقبال در سري که شود پايمال دوستخرم تني که جان