-
آن را که جاي نيست همه شهر جاي اوستشاعر : سعدي درويش هر کجا که شب آيد سراي اوستآن را که جاي نيست همه شهر جاي اوستاو را گدا مگوي که سلطان گداي اوستبيخانمان که هيچ ندارد بجز خدايچندانکه ميرود همه ملک خداي اوستمرد خدا به مشرق و مغرب غريب نيستبيگانه شد به هر که رسد آشناي اوستآن کز توانگري و بزرگي و خواجگيعارف بلا، که راحت او در بلاي اوستکوتاه ديدگان همه راحت، طلب کننددر هر چه بعد از آن نگرد اژدهاي اوستعاشق که بر مشاهدهي دوست دست يافتاين پنج روزه عمر که مرگ از قف