-
ميان دو تن دشمني بود و جنگشاعر : سعدي سر از کبر بر يکديگر چون پلنگميان دو تن دشمني بود و جنگکه بر هر دو تنگ آمدي آسمانز ديدار هم تا به حدي رمانسرآمد بر او روزگاران عيشيکي را اجل در سر آورد جيشبه گورش پس از مدتي برگذشتبدانديش او را درون شاد گشتکه وقتي سرايش زر اندوده ديدشبستان گورش در اندوده ديدهمي گفت با خود لب از خنده بازخرامان به بالينش آمد فرازپس از مرگ دشمن در آغوش دوستخوشا وقت مجموع آن کس که اوستکه روزي پس از مرگ دشمن بزيستپس از مرگ آن کس نبايد گريستيکي تخته برکن