-
يکي پارسا سيرت حق پرستشاعر : سعدي فتادش يکي خشت زرين به دستيکي پارسا سيرت حق پرستکه سودا دل روشنش تيره کردسر هوشمندش چنان خيره کرددر او تا زيم ره نيابد زوالهمه شب در انديشه کاين گنج و مالنبايد بر کس دوتا کرد و راستدگر قامت عجزم از بهر خواستدرختان سقفش همه عود خامسرايي کنم پاي بستش رخامدر حجره اندر سرا بوستانيکي حجره خاص از پي دوستانتف ديگدان چشم و مغزم بسوختبفرسودم از رقعه بر رقعه دوختبراحت دهم روح را پرورشدگر زير دستان پزندم خورشروم زين سپس عبقري گسترمبسختي بکشت اين نمد