-
شبي در جواني و طيب نعمشاعر : سعدي جوانان نشستيم چندي بهمشبي در جواني و طيب نعمز شوخي در افگنده غلغل به کويچو بلبل، سرايان چو گل تازه رويز دور فلک ليل مويش نهارجهانديده پيري ز ما بر کنارنه چون ما لب از خنده چون پسته بودچو فندق دهان از سخن بسته بودچه در کنج حسرت نشيني به درد؟جواني فرا رفت کاي پيرمردبه آرام دل با جوانان بچميکي سر برآر از گريبان غمجوابش نگر تا چه پيرانه گفتبرآورد سر سالخورد از نهفتچميدن درخت جوان را سزدچو باد صبا بر گلستان وزدشکسته شود چون به زردي رسيدچمد تا