-
بتي ديدم از عاج در سومناتشاعر : سعدي مرصع چو در جاهليت مناتبتي ديدم از عاج در سومناتکه صورت نبندد از آن خوبترچنان صورتش بسته تمثالگربه ديدار آن صورت بي روانز هر ناحيت کاروانها روانچو سعدي وفا زان بت سخت دلطمع کردن رايان چين و چگلتضرع کنان پيش آن بي زبانزبان آوران رفته از هر مکانکه حيي جمادي پرستد چرا؟فرو ماندم از کشف آن ماجرانکو گوي و هم حجره و يار بودمغي را که با من سر و کار بودعجب دارم از کار اين بقعه منبه نرمي بپرسيدم اي برهمنمقيد به چاه ظلال اندرندکه مدهوش اين ناتو