-
يکي پيش داود طائي نشستشاعر : سعدي که ديدم فلان صوفي افتاده مستيکي پيش داود طائي نشستگروهي سگان حلقه پيرامنشقي آلوده دستار و پيراهنشبه آزار از او روي در هم کشيدچو پير از جوان اين حکايت شنيدبکار آيد امروز يار شفيقزماني برآشفت و گفت اي رفيقکه در شرع نهي است و در خرقه عاربرو زان مقام شنيعش بيارعنان سلامت ندارد به دستبه پشتش درآور چو مردان که مستبه فکرت فرو رفت چون خر به گلنيوشنده شد زين سخن تنگدلنه يارا که مست اندر آرد به دوشنه زهره که فرمان نگيرد به گوشره سرکشيدن ز فرمان ندي