-
عزيزي در اقصاي تبريز بودشاعر : سعدي که همواره بيدار و شب خيز بودعزيزي در اقصاي تبريز بودبپيچيد و بر طرف بامي فگندشبي ديد جايي که دزدي کمندز هر جانبي مرد با چوب خاستکسان را خبر کرد و آشوب خاستميان خطر جاي بودن نديدچو نامردم آواز مردم شنيدگريز به وقت اختيار آمدشنهيبي از آن گير و دار آمدشکه شب دزد بيچاره محروم شدز رحمت دل پارسا موم شدبه راهي دگر پيشباز آمدشبه تاريکي از پي فراز آمدشبه مردانگي خاک پاي توامکه يارا مرو کاشناي توامکه جنگاوري بر دو نوع است و بسنديدم به مردانگي چ