-
شکر خندهاي انگبين ميفروختشاعر : سعدي که دلها ز شيرينيش ميبسوختشکر خندهاي انگبين ميفروختبر او مشتري از مگس بيشترنباتي ميان بسته چون نيشکربخوردندي از دست او چون عسلگر او زهر برداشتي فيالمثلحسد برد بر روز بازار اوگراني نظر کرد در کار اوعسل بر سر و سرکه بر ابرواندگر روز شد گرد گيتي دوانکه ننشست بر انگبينش مگسبسي گشت فرياد خوان پيش و پسبه دلتنگ رويي به کنجي نشستشبانگه چو نقدش نيامد به دستچو ابروي زندانيان روز عيدچو عاصي ترش کرده روي از وعيدعسل تلخ باشد ترش روي رازني