-
به محمود گفت اين حکايت کسيشاعر : سعدي بپيچيد از انديشه بر خود بسيبه محمود گفت اين حکايت کسينه بر قد و بالاي نيکوي اوستکه عشق من اي خواجه بر خوي اوستبيفتاد و بشکست صندوق درشنيدم که در تنگنايي شتروزان جا بتعجيل مرکب براندبه يغما ملک آستين برفشاندز سلطان به يغما پريشان شدندسواران پي در و مرجان شدندکسي در قفاي ملک جز ايازنماند از وشاقان گردن فرازز يغما چه آوردهاي؟ گفت هيچنگه کرد کاي دلبر پيچ پيچز خدمت به نعمت نپرداختممن اندر قفاي تو ميتاختمبه خلعت مشو غافل از پادشاهگرت